سکوت

..........................

سکوت

..........................

تخیل

سرش رابالا نگه داشته وهمینطوربه آسمان می نگردبدون آنکه حتی مژه برهم بزند.دانه های درشت باران برروی صورتش فرودمی آیندحتی درون چشمانش نیز می رونداما اوهمچنان بی حرکت به آسمان خیره شده.مردم چتربه دست کلاه به سربرای دورماندن ازشوخی باران سریع به سمت خودروهای خودویامنازلشان رهسپارند.هیچ کس حتی نگاهش هم نمی کند.چقدرباشکوه وباعظمت.اوشب رابا غرورروبه آسمان به صبح می رساندوبازهم یک صبح دیگرروبه آسمان.بچه هاباشیطنت درکنارش بازی می کنندازسروکولش بالا می روندامااوبازهم بی تفاوت.کاش می دانستم آن نقاش هنرمندی که چشمانش رااین چنین پرغرورآفریده کیست دست چیره دست کدام استادمجسمه سازی لبخندزیبایش راساخته؟

این افکارازذهن دخترکوچک پشت پنجره نشئت می گیرددخترکی که به مجسمه کودک مقدسی خیره شده که بامرگش ده هانفرراازمرگ نجات داد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد