سکوت

..........................

سکوت

..........................

خلاصه ای ازوارث عذاب عشق

دوتا پسربه اسم های محمدوفرشادباهم دوستای جونجونی بودن محمدیه پسرآروم ومتین اما فرشادیه پسرشوخ وشیطون بود.محمدازیه خانواده متوسط وفرشادازاون خرپولا.محمدعاشق دخترداییش فرشته است وقراره به زودی باهم ازدواج کنن اما فرشته هیچ احساسی نسبت به محمدنداره به نظر خودش اون مردرویاهاش نیست.توهمین موقع فرشادوخانواده اش برای مسافرت می رن شمال فرشادبرای قدم زدن می ره بیرون ومی ره توجنگل می ره ومی ره تامی رسه به یه رودخونه که یه پل روش بوده روی پل یه دختربا لباس محلی داشته کوزه پرازآبش رامی برده فرشادچون نمی دونسته کجای جنگله یه دفعه می گه ببخشید....هنوزحرفش تموم نشده بود که دخترک که هول کرده بوده کوزه ازدستش می افته تورودخونه وبه این ترتیب فرشادهم زن رویاهاش وپیدا می کنه مدتها می گذره وفرشاددوباره به همون جابرمی گرده ودوباره دخترک ومی بینه وبهش می گه عاشقش شده دخترم اعتراف می کنه که ازفرشادخوشش اومده حالا اگه دگفتید دخترک کی بوده؟اگه حدس زدید فرشته است درست حدس زدید. امانه فرشادمی دونست که فرشته دختردایی محمده نه فرشته می دونست که فرشادرفیق محمده خلاصه فرشته بعدازکلی کلنجاررفتن واصرارهای فرشاداین قضیه روبه پدرش می گه پدرش هم برای گفتن این قضیه به سمت تهران رهسپارمی شه که توراه تصادف می کنه وازدنیا می ره .توجریان فوت پدرفرشته بودکه فرشادمی فهمه فرشته کیه وبه خودش لعنت می فرسته که چرااول این قضیه رونفهمیده خلاصه چون پدرفرشته فوت کرده بوداون دوتا می تونستن بدون رضایت پدرازدواج کنن وتصمیم گرفتن برای یه مدت کوتاه ازدواج موقت انجام بدن همه چیز خوب پیش می رفت تااینکه محمدبازهم فیلش یادهندستون می کنه وتصمیم می گیره دوباره ازفرشته خواستگاری کنه واین کارومی کنه فرشته ومادرش که توتهران خونه محمدینا بودن تویه روزی که برای گردش می رن بیرون فرشته حالش بدمی شه وفرداش محمدمی برتش دکترواونوقت فرشته می فهمه که بعله حامله است.بعدفرارمی کنه وبرمی گرده شمال می ره لب دریا وبالای یه تخته سنگ وای می ایسته اول تصمیم می گیره خودکشی کنه امابعدش یه نگاهی به عقدنامشون می کنه ومی بینه هنوز تاریخ انقضاش تموم نشده تصمیم می گیره برگرده وهمهه چیزوبه همه بگه که یه دفعه پاش لیزمی خوره ومی افته توآب ومی میره. فرشادبعدازشنیدن این ماجرادرس وول می کنه ومعتادمی شه ازاین طرف محمدم تصمیم می گیره چون فرشادبهش ناروزده یه جوری تلافی کنه ازاونجاکه غزل دخترعموی فرشادمیادخونشون ومی خوادیه مدتی بمونه بعدازمدت کوتاهی تونست توجه فرشادوبه خودش جلب کنه ومحمدم که می دونست غزل اومده تصمیم گرفت ازاین طریق ازفرشادانتقام بده وخودش وعاشق دلسوخته جامی زنه وقتی غزل می فهمه همه این عاشقیا الکی بوده می ره فرانسه پیش پدرش امامحمدکه تازه عقلش میادسرجاش ومی فهمه که غزل رودوست داره به فرشادمی گه یه کاری کنه که غزل برگرده فرشادهم می ره فرانسه وغزل روبرمی گردونه غزل ومحمدباهم ازدواج می کنن وفرشاد هم به زندگی عدی برمی گرده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد